شاه گریخت...
هیجانی تازه، زیر پوست شهر می دود.
شور حادثه ای بزرگ، چشم های خواب آلود شهر را به بیداری و هوشیاری فرا می خواند.
دستی طلسم خواب را شکسته است.
جادوی سیاه، از هوای شهر رخت بربسته است.
کدام معجزه، غبار رخوتی دو هزار و پانصدساله را، از گرده این شهر پیر تکانده؟ به سر انگشت اشاره کدام سپیده، شب های بی ستاره گی، پاورچین پاورچین، از آسمان تیره و تار گریخته است؟
هیجانی تازه در رگه های شهر می جوشد؛ پنجره ها را باز کنید! بی شک آن سویِ پنجره ها، بهار امتداد دارد.